شهادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
بوی غم میآید از شهر رسول بـوی اشک حـیـدر و آه بـتـول آسمـانی ها همه دل بی شکـیب بر لب شـیـر خـدا امـن یـجـیب لحـظه ها لبـریز از دل واپـسی فـاطمـه گریان ز داغ بـیکسی میچکد بر گونهها با صد محن دانه دانه اشک از چـشم حـسن غم گرفته زین مصیبت عالمین بغض کرده گوشۀ خانه حسین در میان حجرهای غـرق ملال آیـههای اشک میخـواند بـلال لحظههای آخـر پیـغـمـبر است روح هستی در میان بستر است با دلی محزون به حال احتضار چـشم های خـستۀ او اشک بـار اشک او از بیکسی حیدر است قصۀ نامردی و میـخ در است گـوشهای گـرم نـیـایش با خـدا میبـرد بـالا عـلـی دست دعــا اهل بیت خویش را با اشک و آه در وداع آخـریـن دارد نــگــاه گاه گوید با علی از غسل و قبر درد دل با چاه و مظلومی و صبر گاه گوید با غم و درد و محـن غم مخور هستی من زهرای من بعد من حامی دست حق شوی اولین کس تو به من ملحق شوی بعد من اجر رسالت هیزم است هستیام در آتش نامـردم است اشک او تصویری از حق نمک در میان کوچهها غصب فدک آسمان را رنگ نیـلی میزنـند بین کوچه بر تو سیـلی میزنند قطره قطره اشک او دارد سخن از دل و لب های پُر خون حسن در نگـاه آخرش راز مگـوست حرف ها از بوسه زیر گلوست |